یک فرشته به نام...
از مردن نمیترسم میترسم که برای آخرین بار تو را نبینم و چشم هایم را برای همیشه ببندم میترسم از اینکه یک روز دیگر تورا ببینم و تو به من بگویی: شما؟ غافل از اینکه این خانومی که تو امروز بهش میگی شما تنها چند روز تمام دنیات بود ولی تو سالهاست که رویای شیرین او در هنگام تنهایی هستی سالهاست که با خاطرات تو میگرید اما هیچ دفعه شکایت نمیکند سالهاست که برای اینکه تو را تنها یکبار دیگر ببیند زنده است! این طوری بهتر است! اگر بگویم نه بهتر است! تو میروی به سلامت و من میمانم با کوله باری از خاطرات تو! اما اگر حتی کمرم را هم بشکند من راضیم به شادی تو! جلوی من مینشینی در چشم های من خیره میشوی میگویی:امر خیر است و...... اصلا ولش کن تو که گناهی نکرده ای فقط کمی چیز های بزرگ را به دست فراموشی سپرده ای فقط مقدار اندکی مثل: من و به قول دوستم خدا به تو چه لطفی کرده که بد های گذشته رو از یاد ببری و دوباره زندگی در ظاهر شادی را شروع کنی!
Power By:
LoxBlog.Com |