یک فرشته به نام...
این روزها اسمان هم فهمیده دنیا یک حال دیگری دارد این روزها اسمان با اینکه مدت هاست میگذرد از ان ظلم کبیر اما انگار دلش نمیاید فراموش کند صدای ناله ها و گریه های پر درد غنچه های یاس کبود را که با غمی فراوان در فراغ مادر چون یاسشان ارام ارام اشک میریزند و پدر درمانده است و تنها همین کلمات نیستند که بیان کنند ان اندوه بزرگ را و بازهم کم میاورند کلمات کاش..... چیزی بود که جایگزین شود و ذره ای از ان را بیان کند این روزها اسمان هم فهمیده دنیا یک حال دیگری دارد این روزها اسمان با اینکه مدت هاست میگذرد از ان ظلم کبیر اما انگار دلش نمیاید فراموش کند صدای ناله ها و گریه های پر درد غنچه های یاس کبود را که با غمی فراوان در فراغ مادر چون یاسشان ارام ارام اشک میریزند و پدر درمانده است و تنها همین کلمات نیستند که بیان کنند ان اندوه بزرگ را و بازهم کم میاورند کلمات کاش..... چیزی بود که جایگزین شود و ذره ای از ان را بیان کند تو در دور به من دور نگاه میکردی تو در نزدیک به من دور نگاه میکردی تو بر روی گلبرگ سرخ تو در زیر سایه ی اقاقیا به من در دور نگاه میکردی تو در سپیده دم زمانی که شبنم،نور و رنگین کمان تراوش میکند به من دور نگاه میکردی و حالا نیز.... بر روی امواج نیلگون دریا4 در جنگل های گرمسیر استوایی باز هم به من دور نگاه میکنی. کوچه باغ چنار من روی نیمکت یاسمن تو روی برگ رز آن طرف تر نشسته بودی آمدی کنار من نشستی و چوب را مبدل ساختی به برگ پرسیدم:چرا آمدی روی چوب سرو نشستی؟مگر برگ به اندازه ی کافی راحت نبود؟ تو گفتی: میخواهم از نزدیک،دور نگاهت کنم!
Power By:
LoxBlog.Com |